ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

سردار دلها شهادتت مبارک

انا لله و انا الیه راجعون سردار بزرگ و پر افتخار ایران آسمانی شد انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است بخشی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی (حفظه الله)  ...
14 دی 1398

بازم رنگ جدید

سلام طاها جونم شما جدیدا رنگ نارنجی  و سیاه رو فرا گرفتی. نارنگی بهت نشون میدم میگم این چیه میگی نارنگی میگم چه رنگیه میگی نارنجی من بقربانت شوم.😍🥰😘 جدیدا نمیدونم چمه خیلی عصبی شدم خدا جونم آرامش رو به روح و قلبم برگردون🙏🙏🙏🙏
13 دی 1398

فرار از تهران دودی

چهارشنبه سحر رفتیم نور _مازندران پیش مامان جان و بابا جان. از خونه زدیم بیرون انگار ماشین سوار دود بود. با اینکه شیشه ماشین پایین نبود چشم و گلوهامون درد گرفته بود.  اندیشه از تهران آلوده تر بود از تهران که خارج شدیم به پردیس رسیدیم از دود خارج شدیم.  پنجشنبه هم عمو میثم، زن عمو ساره و ترنم کوچولو هم آمدند.  هوای مازندران عالی بود عالی چند روز واقعا نفس کشیدیم.    جمعه ساعت 9 شب شمال را به مقصد تهران دودی ترک کردیم ساعت 1/30شب خانه رسیدیم . اینم شاهکار هنری من خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید و...
7 دی 1398

دعا برای ظهور

یک ثانیه از عمر همین یک شب یلدا باعث شده تا صبح به یمنش بنشینیم ده قرن ز عمر پسر فاطمه طی شد یک شب نشد از هجر قیامش بنشینیم! . .  .  پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن  زیر لب یه یادی از عزیز دل فاطمه کن  چشماتو خیره کن و سوره والعصر رو بخون  یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن  🌼 دوستای عزیزم برای ظهور حضرت مهدی بسیار دعاکنید 😭😭 🌺 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود 🌺یلدای مهدوی 🌺تعجیل در ظهور حضرت مهدی صلوات 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم  ...
30 آذر 1398

بازم از طاها جونی بگم

چند روزه صبح ها شیرکاکائو براتون درست میکنم، شما یاد گرفتی هی میگی شیرکاکائو، شیرکاکائو، دیشب وقتی بابا خونه بود گفتی، بابا یه لحظه هنگ کرد منم اول متوجه نشدم بابا برای چی تعجب کرد. رو به من با تعجب گفت، طاها الان گفت شیرکاکائو، گفتم خوب چند روزه میگه. بعد به شما گفت دوباره تکرار کن😍 امروزم با آجی توپ بازی میکردی،توپ به دست آجی نمی‌رسید میگفتی نشد. 😍 قربون زبون شیرینت بشم. یه مدته عصبی شدم، خدا کنه زودتر آروم بشم چون هم خودم اذیت میشم هم روم سیاه شما دو تا گلم😔
29 آذر 1398

شیرین زبون من

طاها جونم دیگه همه چی میگی مثلا دعوات میکنم یه من نیستم یاد گرفتی از اجی. میگم چرا اینکار رو کردی؟ میگی من نیستم😁 دیروز از طرف پست بسته اوردن، من سریع رفتم تا آقاهه دم در معطل نمونه خواستی بیای، همانطور که می رفتم گفتم دمپایی تو بپوش بیا. برگشتم دیدم اجی دمپایی های تو رو پوشیده تو رو هم بغل کرده. شما غر زدی که من آمدم، منم گفتم طاها نیومدی دمپایی کو، با ناراحتی گفتی  آجی پوشید. 😁
27 آذر 1398

یکم از عسلکم بگم

جدیدا یه چی میخوری بهم میگی خیلی ممنون، یا میخوام بهت چیزی بدم بخوری میگی بدش من، بدش من، 2 بار با حالتی لوس😂 به درخت میگی دخَرت😂خدا نمیدونی چقدر خندم میگیره.  بابا باز براتون شربت اشتها گرفته که بهتر غذا بخورین.  پنجشنبه هم خاله زهره تولد محمد حسین جان که 15سالش شد و مهنا جونم که7سالش شد را گرفت.  البته محمد حسین خاله 17 آذر ماه و مهنای خاله 30 آذر بدنیا آمدند😍 تولدشون مبارک💖💖🎂🎂با آرزوی بهترینها برای این گلهای بهشتی که با اومدنشون زندگیمون رنگ و بوی دیگر گرفت. بعدا عکس اضافه میکنم. 
23 آذر 1398

دلم گرفت

سلام اومدم یکم درد و دل 😔 همین الان از خونه خواهر جونم اومدیم. تو راه بازگشت یه خانم که سر چهارراه گدایی می کنه تو این سرما با یه  بچه بغل که خواب بود نشسته بود فقط یه پتو مسافرتی که گرمایی خاصی هم نداره دور بچه بود تا الان فقط گریه میکنم موندم چطور شب خوابم ببره. 😭 به همسرم میگم بیا پتو برای بچه ببریم، میگه اینا کارشونه، فکر میکنی فردا بچه را با پتو میاره نه، بدون پتو میاد تا احساسات مردم را برانگیخته کنه. نباید به اینا کمک کرد تا زیاد نشن آخه بچه چی😭 ای خدااااا بچه چه گناهی داره.  خدایا خودت فرج صاحب و مولایمان مهدی عجل الله، فریادرس بیچارگان را نزدیک بگردان. الهی آمین 🙏 الهی الهی خودت به همه کودکان کار و کودک...
22 آذر 1398