ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

ای جونم بالاَخره رسید

بالاَخره رسید روزی که ریحانه جونم بتونه وبلاگشو بخونه😍 الان اَزم خواستی وبلاگتو نشون بدم تا خودت بتنهایی بخونی. لحظه ای که فقط بخاطرش این خاطرات را می نوشتم.   ...
9 آذر 1398

طاهاجونم رنگ جدید یاد گرفتی

یادته چند روز پیش نوشتم لجباز شدی و دستشویی نمیری. بابایی گفت برات بر چسب ماشین میخریم تا تشویق بشی دوباره بری دستشویی. از وقتی خریدیم  خودت دستشویی میری خداروشکر. امروز برچسبی که دادم رنگ ماشین توسی بود . گفتی آبی نیست؛ آجی گفت توسی هست . حالا یاد گرفتی میری دستشویی ، ماشینَ رونشون میدی و میگی توسی.🙂
9 آذر 1398

روباه خوشگلمون

یه صبح جمعه بابایی شما رو برد حیاط برای دوچرخه سواری و ماشین بازی ،که این روباه خوشگل امده بود تو باغجه بابا هم ازش فیلم و عکس گرفت .خیلی نازه با ان دم نارنجی و پفکیش😍 پ.ن : والا ما نه مازندرانیم نه گیلان .تو شهر خوش آب و هوا هم زندگی نمیکنیم، همین تهران  پر دودیم که بچه ها متاسفانه بخاطر آلودگی بیش از حد هوا هم چهارشنبه تعطیل بودند هم امروز شنبه.من به شخصه خیلی ناراحتم😔بچه هامون چی نفس بکشن؟ امروز ریحانه میگه مامان شما هم بچه بودید بخاطر آلودگی هوا تعطیل میشدید؟ گفتم انموقع ها اصلا هوا اینقدر آلوده نبود😔(با اینکه ماشینها دودی تر بودن). روباه اول صبح زیاد میبینیم ولی اکثرا کثیف ،خاکستری رنگ و لاغر هستن .این یکی نارنجی و تپل ب...
9 آذر 1398

خاده 1 نه، خاده 2 نه

امروز به من گفتی میخوام با تلفن صحبت کنم.گفتم شماره کی رو بگیرم ، بابا رو ؟ گفتی نه. گفتی خاده(خاله) .گفتم کدوم خاله، خاله زهرا رو؟ گفتی نه،خاده. گفتم خاله زهره؟.گفتی نه. خاده. گفتم خوب 2 تا خاله داری .کدوم خاله ، انکه عرفان داره ؟ گفتی نه ،خاده2🤭 . گفتم: پس خاله که مهناداره؟ گفتی نه خاده 1.🤭 با انگشت هم یک و دو رو نشون میدادی. خلاصه اینقدر یک و دو کردی نفهمیدم کدوم خاله رو میگی.😂 راستی اینم بگم ابجی باهات خاله بازی میکنه یادت داده اول در بزنی بگی تق تق، شماهم تا منو یا ابجی رو میبینی دستتو به نشانه کوبیدن در مشت میکنی و میگی:تخ تخ تخ.😂 قربونت بشم من. اینم بگم تو صحبت کردنم زیاد میگم طاها مامان. ریحانه میگه مگه طاها مامانته بهش م...
9 آذر 1398

طاها نیست

همین الان داشتم مینوشتم ریحانه گفت مامان و بابا طاها نیست نکنه رفته بیرون اخه کلید دستش بود همه جا رو هم گشتم.  اجی اومد بره بیرون از خونه رو بگرده . دیدم گوشه اشپزخونه ظرف پنیر رو برداشتی چهارانگشتی داری میخوری😂 عکس هم  ازین گلکاریت بعدا پیوست میشه برای یادگاری.   ...
8 آذر 1398

شیرین زبونی های قند عسل

ادامه زبان شیرینت: ببینم: بیینم تلفظ حرف ل را نداری بجاش د تلفظ میکنی؛ 👇 بله: بَده خاله: خادِه دالی: دادی سلام: سدام خالی: خادی برو: بُو هرموقع میام پارکینک، به بابایی میگی: این  خادی از بازی ها هم عاشق قایم باشک هستی ،میری قایم میشی تا پیدات میکنیم دستاتو تکون میدی میگی ساک ساک اولین فعلی هم که یاد گرفتی داریم بود مثلا میگفتی شیر،میگفتم نداریم . با یه حالت بامزه میگفتی داریم. تلفن هم که زنگ میخوره،گوشی را ازم میگیری تا صحبت کنی میگی ادو(الو) سلام گوشی البته خیلی صحبت میکنی من تو ذهنم نیست چه کلمه ای رو چجوری ادا می کنی نازنینم باز یادم اومد اینجا یادگاری برات ثبت میکنم.😍 یادش بخیر وقتی اجی کوچو...
8 آذر 1398

سرگرمی های مامانی

میخوام ازین به بعد کارهایی که تو خونه باهاشون سرم گرم است رو اینجا قرار بدم تا یادگاری بمونه. البته بگم دستورات غذا و شیرینی هایی که درست می کنم را در وبلاگ نبض خونه،آشپزخونه برای ریحانه جانم بیادگار گذاشتم. http://atrevanil.niniweblog.com/
7 آذر 1398

گل های داوودی بابا جان و گل های بهشتی من

این عکسا رو تو حیاط خونه باباجان گرفتیم. آبان فصل باز شدن گلهای داوودی هست ، باباجان هم ماه فروردین این گلها رو تو باغچه کاشته بود. آبان ماه گلهاش در امدند، بسیار زیبا هستند. من به شخصه عاشق این عکسها شدم.😍😍😍   ...
7 آذر 1398