ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

بازم رنگ جدید

سلام طاها جونم شما جدیدا رنگ نارنجی  و سیاه رو فرا گرفتی. نارنگی بهت نشون میدم میگم این چیه میگی نارنگی میگم چه رنگیه میگی نارنجی من بقربانت شوم.😍🥰😘 جدیدا نمیدونم چمه خیلی عصبی شدم خدا جونم آرامش رو به روح و قلبم برگردون🙏🙏🙏🙏
13 دی 1398

بازم از طاها جونی بگم

چند روزه صبح ها شیرکاکائو براتون درست میکنم، شما یاد گرفتی هی میگی شیرکاکائو، شیرکاکائو، دیشب وقتی بابا خونه بود گفتی، بابا یه لحظه هنگ کرد منم اول متوجه نشدم بابا برای چی تعجب کرد. رو به من با تعجب گفت، طاها الان گفت شیرکاکائو، گفتم خوب چند روزه میگه. بعد به شما گفت دوباره تکرار کن😍 امروزم با آجی توپ بازی میکردی،توپ به دست آجی نمی‌رسید میگفتی نشد. 😍 قربون زبون شیرینت بشم. یه مدته عصبی شدم، خدا کنه زودتر آروم بشم چون هم خودم اذیت میشم هم روم سیاه شما دو تا گلم😔
29 آذر 1398

شیرین زبون من

طاها جونم دیگه همه چی میگی مثلا دعوات میکنم یه من نیستم یاد گرفتی از اجی. میگم چرا اینکار رو کردی؟ میگی من نیستم😁 دیروز از طرف پست بسته اوردن، من سریع رفتم تا آقاهه دم در معطل نمونه خواستی بیای، همانطور که می رفتم گفتم دمپایی تو بپوش بیا. برگشتم دیدم اجی دمپایی های تو رو پوشیده تو رو هم بغل کرده. شما غر زدی که من آمدم، منم گفتم طاها نیومدی دمپایی کو، با ناراحتی گفتی  آجی پوشید. 😁
27 آذر 1398

این چیه

امشب همش ازم میپرسیدی این چیه؟ این چیه؟ منم قربون صدقه ات میرفتم بعدم که اسمشو میگفتم، میگفتی ا😍 راستی چند روزه جفتتون فقط سرفه میکنید. آجی بهتره ولی الان که دارم مینویسم شما تو خواب یه سرفه هایی میکنی دلم ریش میشه😔 داروی ضد سرفه و سرماخوردگي بهتون میدم. الهی زودتر خوب بشین. الهی هیچ بچه ای مریض نباشه. چند روز پیش هم ترنم جان مریض بود و بستری شد خدا رو شکر انفولانزا نبود و بخیر گذشت.   
20 آذر 1398

درهم

دیشب طاهای من عسلکم  زود خوابیدی بخاطر همین، صبح دم اذان بیدار شدی. تلویزیون اذان پخش می‌کرد. شما که در حال آب خوردن بودی گفتی مامان اذون گف(گفت) . قربونت بشم چقدر ذوق کردم آخه شما جمله کم میگی. هنوز فعل تو حرف زدنت کامل جا نداره. دیشب ساعت 6 شما رفتی همه برچسب های آجی که به میزش چسبونده بود رو کندی. آجی هم عصبانی رفت همه برچسب های ماشینت که تشویقی برای دستشویی رفتنت به دیوارهای دستشویی چسبانده بودی را کند. 🙄چقدرم گفتم نکن مامان بچست شما بزرگی، گوش نکرد. خلاصه میری دستشویی میگی آجی، برچسب، دس(دست) با حالت ناراحت در چهره و صدا😢 میگم خوب تو هم برچسب های آجی رو کندی؟ محکم میگی نه😂 بعدا نوشت :بابایی داشت می رفت سر کار (ساعت 6:...
18 آذر 1398

خاطرات طاها عسل

پنجشنبه آبجی سرفه کرد شما زدی پشتش، آبجی جان گفت مامان یادته طاها کوچک بود سرفه می‌کرد میزد پشت خودش. شما سریع گفتی طاها نی نی، اهه اهه(یعنی سرفه) بعد زدی پشت کمر خودت. جونم مامانی یعنی یادته😍
16 آذر 1398

عزیزکم نمیدونی چقدر این از خواب بیدار کردنت بهم چسبید

دیشب پنجشنبه 14 آذر ماه98 برای اولین بار، من و از خواب بیدار کردی تا دستشویی بری. دستشویی شبها میری البته من تو خواب بغلت میکنم میبرم و میارم😁اما دیگه سنگین شدی باید خودت یه فکری بکنی کمرم درد گرفته 🤤که هم شبا تمیز بمونی هم خودت بی دردسر بلند بشی بری..   .  . . راستی به لیمو میگی میمو، من میمو  می‌خوام. برنده‌ رو هم می گی بَرنَه. با اجی مسابقه میذاری تو هرچی، میگی بَرنَه.  هرموقع هم شیر یا نوشیدنی میخوای بخوری همراهش نی هم میخوای، میگی مامان ن. من فکر می‌کنم میگی مامان نَ، مامان نَ (دوبار پشت هم) میگم خودت خواستی. بعد میفهمم منظورت نی بوده. 😁 غذا هم میخوری و سیر میشی میگی مامان ممنون 😍 ...
14 آذر 1398

بازم رنگ جدید

امروز بهت گفتم شلوار من چه رنگیه ؟ گفتی آبی. گفتم شلوار لباس خودت چه رنگیه؟ گفتی قرسه(قرمز) البته رنگ قرمز را قبلا یاد گرفته بودی ولی تشخیص نمیدادی. امروز چند وسیله قرمز بهت نشون دادم و گفتم چه رنگیه؟ گفتی قرسه😍  رنگهایی که تا حالا یاد گرفتی :سبز، زرد، آبی، توسی و امروزم قرمز. 
12 آذر 1398