ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

سال 99

سلام عزیزانم امسال و ماه های پایانی سال 98 اصلا خوب نبود. 😔از شهادت سردار گرفته و آمدن این بیماری منحوس، سیل و زلزله و... می نویسم تا به یادگار بماند که در نزدیک شدن به 9 سالگی و3 سالگی تان اتفاق های خوشایندی رخ نداد. امسال احتمالا تولدتون به تاریخ رسمی خود برگزار نمی شود و این ریحانه جانم رو خیلی ناراحت کرده. 😭 از چند ماه قبل تصمیم گرفتیم، سال جدید به مسافرت بریم. کل برنامه ها بهم ریخت یه موجودی که با چشم  قابل مشاهده و لمس نیست تمام برنامه که هیچ، زندگی روزمره همه را بهم ریخت. امسال عید دیدنی نداشتیم حتی دوره ای های معمول بین خانوادگی هم تعطیل شد.  همش تو خونه ایم برای اینکه این بیماری گسترش پیدا نکنه.به معنای وا...
16 فروردين 1399

سردار دلها شهادتت مبارک

انا لله و انا الیه راجعون سردار بزرگ و پر افتخار ایران آسمانی شد انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است بخشی از پیام تسلیت رهبر معظم انقلاب اسلامی (حفظه الله)  ...
14 دی 1398

خرابکاری طاها

سلام تو نوشتن این پست مردد بودم که بالاخره تصميم گرفتم بنویسم شنبه عصر، لب تاپ را روشن کردم از دست تو موقع کار باهاش در اتاق رو قفل میکردم. آمدم بیرون و در رو قفل نکردم رفتم دنبال یکاری دیدم رفتی تو اتاق، محکم روی کیبورد میزنی که یکی از دکمه هاش در آمد. آمدم نصبش کنم دیدم یه خار کوچولو داشته که شکسته. 😔 از دست تو، که باعث اوقات تلخی شدی. بگذریم که بابایی چقدر ناراحت شد آخه یه قطعه کیبورد را جدا نمیفروشن که. طبق معمول خرابکاری های تو خونه شماها از چشم من دیده میشه. یه کارتن زمان بچگی هام بود به اسم زبل خان اینجا، زبل خان آنجا، زبل خان همه جا، منم از دید بابایی،  باید همه جا مراقبتون باشم. نمیشه دیگه یه کار یهویی پیش بیاد برام چی؟&n...
12 آذر 1398

سفرنامه-قشم

دوشنبه 24/12 94 ساعت 1:30 دقیقه بعد از ظهر راهی نجف آباد شدیم. ساعت 18:30 شب یه نجف آباد ، منزل عمو محمد(عموی بابایی) رسیدیم. صبح سه شنبه 25 اسفند ماه به سمت یزد حرکت کردیم. که ساعت 12:5 دقیقه در مسیر اردکان برای استراحت در پارک ولیعصر که ورودی شهر بود توقف نموده و ساعت 2:15 دقیقه بعد از ظهر به سمت آتشکده چک چک حرکت کردیم. فاصله  اردکان تا چک چک 50 کیلومتر میباشد. ساعت 15:10 دقیقه به آتشکده رسیدیم و ساعت 16:10 دقیقه خارج شدیم. غروب ساعت 17:15 دقیقه وارد یزد شدیم . مسجد جامع یزد، چهر راه امیر چخماق و  بازار سنتی از مکان های دیدنی یزد بود که ما دیدن کردیم . یادم رفت بگم شیرینی فروشی معروف حاج خلیفه سوغاتی خریدیم ولی (بعدا م...
30 آبان 1397

تب

از یکشنبه نفسام مریض شدند تا امروز صبح هم تب داشتند خداروشکر تبشون قطع شد ولی هنوز چرک تو گلوشون هست .چه شب . روزهای بدی بود دیشب بالاسرشون حمد و دعای تب از خانم فاطمه زهرا س  و صلوات خوندم و توسل کردم به حضرت ابالفضل و حضرت علی اصغر . امروز خواهرم خبر داد که مامانم هم همینجور شده و باباجونم ازش مراقبت میکنه که خیلی ضعیف شده . خدایا کمکشون کن و همه مریضها را شفا بده. الهی امین
18 بهمن 1396

خیلی دلم گرفته

دیشب ریحانه نفسمو خوابوندم ولی قند عسل هنوز بیدار بود جلوی نیم پله اشپزخونه نشسته بودم و طاها بازی میکرد طبق معمول از  نیم پله اشپزخونه امد پایین بیاد ولی باسر امد و بینی اش خون امد چه گریه ای میکرد منم شروع کردم به اروم کردنش .بابا با صدای گریه اش بیدار شد و پرسید چی  شده گفتم هیچی بخواب . اگه میگفتم هول میکرد خودمم خیلی ترسیدم بینی اش را پاک کردم و ارومش کردم  و خوابوندمش.  صبح یه سرچی تو نت زدم و خیالم راحت شد بابا هم بیدار شد ماجرا رو بهش گفتم. گفت دماغش ضربه خورده حتما ولی من مصر بودم بینی اش نخورد کله اش فقط ضرب دید. خلاصه این پیشامد بینهایت بد بود. خدا برای هیچ مادری نیاره. ...
24 دی 1396

اومددددددددددددم با تاخیر

سلام دخترم و البته سلامی هم به دوستان نی نی وبلاگی بکنم و حلول ماه رمضان را با تا خیر خدمتتان تبریگ میگویم همچنین میلاد امام حسن مجتبی (ع) بر شما مبارک . انشالله از دستان پربرکت مولا عیدی های خوب بگیرید . 1ماه پیش به طور کاملا غیر عادی لب تاب خراب شد و اصلا روشن نمی شد بگذریم که یه تومنی اب خورد. خلاصه من این یه مدت کلافه بودم البته با گوشی سر میزدم ولی نمیتونستم پست بذارم . دخترم در این مدت تو سررسیدم مینوشتم که سر فرصت مطالب را وارد وبلاگت میکنم
22 تير 1393
1