ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

تابستان 98- شمال

1398/8/12 15:12
216 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 4/6/98 همراه خاله زهره اینا به سمت جاده شمال راه افتادیم.صبحانه در استراحتگاهی در اتوبان قزوین-رشت ساعت 9:30 میل کردیم 1 ساعت بعد استراحتگاه را ترک نمودیم.

برای نهار را در قلعه رودخان که هم رودخانه دارد هم یه قلعه تاریخی با تعداد 935 پله که به هزار پله معروف است  ماندیم.

بعد نهار مامان به همراه عمو علی و محمد حسین به سمت قلعه راه افتادیم که فقط 100 پله توانستیم بریم و قصد بازگشت کردیم. خاله زهره کمردرد شدید داره نیومد ، بابا هم صبح قبل رفتن یه گربه اومده بود تو خونه اومد کیشش کنه شصت پاش محکم خورد به دیوار ،نمیتونست تکونش بده از شدت درد بخاطر همین نمیتونست پیاده روی کنه ، فکر کردیم خدایی نکرده شکسته که بعد از دو هفته خوب شد. ساعت 7 به فومن برای اسکان شب رسیدیم.صبحانه را سه شنبه صبح در فومن میل کردیم.

برای نهار ساعت 2:30 بعدازظهر در پارک ازناو که در مسیر اردبیل-خلخال قرار داشت توقف کردیم.

ساعت 7:54 دقیقه به فندق لو مکانی بسیار با صفا در اردبیل رسیدیم که توصیفش نتوانم کرد ، دیدنیست.در اوج گرمای تابستان بسیار سرد است. درختچه های انبوه فندوق دارد اطراف  درختچه ها ،دشت های بسیار زیبا وجود دارد که اگر عکسشان در نت ببینید فکر میکنید اروپاست.😍

صبحانه و نهار در فندوق لو ماندیم .عصری به سمت سرعین برای تنی به اب زدن راه افتادیم. ساعت 1 نیمه شب دوباره برای اسکان شب به فندوق لو رسیدیم برای شب اول کلبه چوبی با اینکه از قبل هماهنگ کرده بودیم خالی نداشتند و نمازخانه را کرایه کردیم.

روز دوم برای استراحت و اقامت شب کلبه کرایه کردیم که 9 صبح تحویلمان داد. بعد برای گردش و عکس گرفتن به سمت باغ فندق و گوزن های حفاظت شده  رفتیم . روز پنج شنبه بعد اماده کردن یه لوبیاپلوی  خوشمزه به سمت استارا راه افتادیم. نهار را در استارا خوردیم. بعد از یک ساعتی که کنار دریا قدم زدیم به سمت گیسوم راه افتادیم شب بود که به گیسوم رسیدیم. بعد از گشتن فراوان  که مکانی برای چادر زدن پیدا کردم(چون بسیار شلوغ بود و تمام اتاق های کرایه ای پر بود)، باران شدیدی بارید که همه جا اب گرفت مثل سیل. ما که پیش بینی بارون هم کرده بودیم مشمع هایی که اورده بودیم با گیره لباس به چادر وصل کردیم تا از سیل در امان باشیم،  بعد از خوردن شام خوابیدیم.

صبح بعد از اینکه کنار دریا و جنگل عکس گرفتیم به سمت تهران حرکت کردیم . در استراحتگاهی در قزوین ساعتی استراحت کردیم. نزدیک غروب به منزل رسیدیم.

تو مسافرت متاسفانه محمد طاهای من همش مریض بود و بالا می اورد .بابایی در سرعین دکتر بردش ولی خوب نشد. محمد حسین خاله هم همینطورمریض بود.😔

مسافرت بسیارخوبی بود خیلی خوش گذشت. هم من و بابایی، هم خاله زهره اینا همیشه بخوبی ازش یاد میکنند.

گیسوم:

فندوق لو:

 

قلعه رودخان:

 

 

جاده خلخال- اردبیل:

آستارا:

 

پسندها (3)

نظرات (3)

ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆ـ.❅。°❆·زﮰنــــــــــبــــــــــ。*.❅· °。·❆
13 آبان 98 17:06
چه دسته کلاس زیبایی خدا حفظشون کنه❤❤❤❤💜
•ஐمامان گل های بهشتـــــــــــی•ஐ
پاسخ
عزیزمی خدا شما رو برای مامان و بابای عزیزت حفظ کنه😘
عمه فروغعمه فروغ
14 آبان 98 21:35
همیشه به گشت و گذار😊