اش دندونی
چند روزی بود که بیقرار بودی،لثه هایت میخوارید ولی اصلا دندونیت رو بدهان نمی گرفتی ،اب دهان مبارک هم از 3 ماهگی میرفت میخواستم اش دندونی برایت بپزم منتظر بودم اون دندون های سپیدت از لای لثه های صورتیت سر در بیاورن تا اش را بپزم .خلاصه زمان موعود فرا رسید و لثه های خوشملت سفت شده بود اولین و دومین مروارید داشتند نیش میزدند که 7 روز بعد منم مامان جان اینا ،مامانی ،عمه،خاله ها و عمو را دعوت کردم تا پنج شنبه شب ،مورخ 12 بهمن 1392 به صرف اش دندونی و شام به خونمون بیایند.
گندم را خیس کردم و دم گذاشتم شب تا صبح بعد صبح نخود و گوشت و قلم را اضافه کردم.دختر خاله مهنا که 1ماه و12روزه بود همش گریه می کرد.
اتفاق ناراحت کننده ای که امشب افتاد اینکه خونه مامان جانینا و عمه که در یک ساختمان است را دزد زده بود ،فقط توانسته بود تلویزیون عمه را ببرند .
به امید در امدن تمام دندانهای دائمی ات گلم.