ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

از همه چی

طاها جونم به غذا نخوردنت قیمه هم اضافه شده، جدیدا لپه هم دوس نداری😔 چرا اینجوری شدی آخه.  این نیز بگذرد🙄 میدونم یه روزی دلم برای این روزات حتی با بد اشتهایی ات تنگ میشه و واقعاً همه اینها میشن فقط خاطراتی در ذهن من و وبلاگ شما 😢 به کارتون میگی :کاوون کارتون مورد علاقه ات هم تو تی تو (آموزش وسایل نقلیه) که شما  میگی تی تی تو و البته منم دیگه میگم😁 آجی از مدرسه اومد بهم نقاشیشو  نشون داد، شما هم سریع گفتی من بینم😍بگذریم که آخرش دعوا شد😂. شما میخواستی صفحات دیگه رو هم ببینی، آجی هم میگفت آنجاها نکشیدم خلاصه اصرار از شما، نشان ندادن از آجی. منم از ترس پاره شدن دفتر، ازتون گرفتمش و  به این کشمکش خاتمه دادم و خیل...
18 آذر 1398

درهم

دیشب طاهای من عسلکم  زود خوابیدی بخاطر همین، صبح دم اذان بیدار شدی. تلویزیون اذان پخش می‌کرد. شما که در حال آب خوردن بودی گفتی مامان اذون گف(گفت) . قربونت بشم چقدر ذوق کردم آخه شما جمله کم میگی. هنوز فعل تو حرف زدنت کامل جا نداره. دیشب ساعت 6 شما رفتی همه برچسب های آجی که به میزش چسبونده بود رو کندی. آجی هم عصبانی رفت همه برچسب های ماشینت که تشویقی برای دستشویی رفتنت به دیوارهای دستشویی چسبانده بودی را کند. 🙄چقدرم گفتم نکن مامان بچست شما بزرگی، گوش نکرد. خلاصه میری دستشویی میگی آجی، برچسب، دس(دست) با حالت ناراحت در چهره و صدا😢 میگم خوب تو هم برچسب های آجی رو کندی؟ محکم میگی نه😂 بعدا نوشت :بابایی داشت می رفت سر کار (ساعت 6:...
18 آذر 1398

نون و پنیر و سبزی

امروز وقتی نون خریدم سبزی هم همراهش خریدم. الان عصرونه نون و پنیر و سبزی برات لقمه گرفتم طاها جونم خورد.اولین باره سبزی میخوری 😋و اما برای ریحانه هنوز اولین سبزی خوردنش نرسیده.🙄 من هنوز با این غذا خوردنت مشکل دارم، که با این رفتار غذایی داری طاها رو هم بد غذا میکنی😞 یه مدته طاها میگه این نه اون نه. مثلا مرغ و گوشت و سوپ دوست داشتی یه مدتیه لب نمی‌زنی. 😢 بعدا نوشت: طاها یه لقمه خورد ، رفت کنار منم به طاها گفتم ریحانه بلد نیست نون و پنیر و سبزی بخوره بخور جلوی اجی تا یاد بگیره. 
16 آذر 1398

طاها نیست

همین الان داشتم مینوشتم ریحانه گفت مامان و بابا طاها نیست نکنه رفته بیرون اخه کلید دستش بود همه جا رو هم گشتم.  اجی اومد بره بیرون از خونه رو بگرده . دیدم گوشه اشپزخونه ظرف پنیر رو برداشتی چهارانگشتی داری میخوری😂 عکس هم  ازین گلکاریت بعدا پیوست میشه برای یادگاری.   ...
8 آذر 1398

یه عکس ترش

                                                   سلام دختر عزیزم شما خیلی لواشک دوس داری یعنی من و بابایی دوس داریم شما هم دست ما دیدی و خواستی . از شمال لواشک خریده بودیم و برای اینکه شما نبینی داخل فر پنهان کرده بودم ،چون غیر بهداشتی بهت نمیدیم  خودمون هم یواشکی میخوریم . دیروز که خواستم کیک بپزم از فر در اوردم و گذاشتم روی کابینت. امروز صبح تا بیدار شدی طبق معمول رفتی اشپز خونه تا به بدم ، دیدیش و ازم خواستی بدم گفتم نه، زدی زیر گریه .گفتم یه کوچولو میدم به شرط اینکه بری دستشویی، قبول کردی.  ...
7 خرداد 1393

هام هام -نام نام

                                                                                                                              امروز 5 شهریور اولین تجربه انجیر خوردنت بود که دوس داشتی . تا حالا هندوانه خوردی که عاشقشی ،شفتالو،هلو بپر تو گلو که فقط پوستشو تحویل میدی ،زرد الو که چیزی ازش نمیمونه جز هسته،انگور...
2 خرداد 1393
1