راه رفتن گلم
دیشب (3 مهر92)بابایی شب نیومد، منم باتو بازی راه رفتن کردم. بهت میگفتم کنار دیوار بایست بعد به سمت من بیا ،انگور را بگیر .توهم که عاشق انگور بودی، چند قدمی راه میرفتی و می افتادی. یه موقع هایی هم همان اول می افتادی و چهار دست و پا می امدی تا من انگور بهت بدم که منم تشویقت میکردم وبرایت دست میزدم تا نا امید نشی.
امروز هنگام صبحانه خودت اینکارو کردی. به دیوار و پشتی می گرفتی و با راه رفتن سمت من می امدی .وقتی خودت برای اولین بار این حرکت را انجام دادی و راه رفتی ،برای من خیلی شیرین بود .دوستت دارم گلم.
18 مهر 92 کامل دیگه راه افتادی گلم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی