ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

طاهاجونم رنگ جدید یاد گرفتی

یادته چند روز پیش نوشتم لجباز شدی و دستشویی نمیری. بابایی گفت برات بر چسب ماشین میخریم تا تشویق بشی دوباره بری دستشویی. از وقتی خریدیم  خودت دستشویی میری خداروشکر. امروز برچسبی که دادم رنگ ماشین توسی بود . گفتی آبی نیست؛ آجی گفت توسی هست . حالا یاد گرفتی میری دستشویی ، ماشینَ رونشون میدی و میگی توسی.🙂
9 آذر 1398

طاها نیست

همین الان داشتم مینوشتم ریحانه گفت مامان و بابا طاها نیست نکنه رفته بیرون اخه کلید دستش بود همه جا رو هم گشتم.  اجی اومد بره بیرون از خونه رو بگرده . دیدم گوشه اشپزخونه ظرف پنیر رو برداشتی چهارانگشتی داری میخوری😂 عکس هم  ازین گلکاریت بعدا پیوست میشه برای یادگاری.   ...
8 آذر 1398

شیرین زبونی های قند عسل

ادامه زبان شیرینت: ببینم: بیینم تلفظ حرف ل را نداری بجاش د تلفظ میکنی؛ 👇 بله: بَده خاله: خادِه دالی: دادی سلام: سدام خالی: خادی برو: بُو هرموقع میام پارکینک، به بابایی میگی: این  خادی از بازی ها هم عاشق قایم باشک هستی ،میری قایم میشی تا پیدات میکنیم دستاتو تکون میدی میگی ساک ساک اولین فعلی هم که یاد گرفتی داریم بود مثلا میگفتی شیر،میگفتم نداریم . با یه حالت بامزه میگفتی داریم. تلفن هم که زنگ میخوره،گوشی را ازم میگیری تا صحبت کنی میگی ادو(الو) سلام گوشی البته خیلی صحبت میکنی من تو ذهنم نیست چه کلمه ای رو چجوری ادا می کنی نازنینم باز یادم اومد اینجا یادگاری برات ثبت میکنم.😍 یادش بخیر وقتی اجی کوچو...
8 آذر 1398

شیرین زبونی های گل پسر

کودکم زبان کودکیت آرامبخش قلب من است. ❤️ پسرم یه مدته لجباز شدی مخصوصا تو دستشویی رفتن ،منم حرص می خورم😡امروز متوجه شدم به دایره کلماتت (این چیه) اضافه شده من که همش از لجبازیات عصبانی بودم، متوجه نبودم .امشب تصمیم گرفتم به جای ناراحتی از این دوران عمرم که با تو سپری میشه لذت ببرم😀ای جانم به قربونت که همش می پرسی این چیه؟ وقتی اسمشو میگم ،میگی :اِ😁 پرتقال رو میگی: پُ پتو رو میگی: پبو گوشت: گوش چِشم: جِشم چَشم: جَشم اُتوبوس: اَتوبوس کامیون: کامیو (که خیلی مورد علاقه ات است ،تو جاده میبینی ذوق می کنی)میگی ماشینِ منه ببینم: بینم خاله: خادِه خرسی: خِسی اسم عموها و خاله ها و زنعموهات و بچه هاشون را کم و بیش ت...
7 آذر 1398

تب

از یکشنبه نفسام مریض شدند تا امروز صبح هم تب داشتند خداروشکر تبشون قطع شد ولی هنوز چرک تو گلوشون هست .چه شب . روزهای بدی بود دیشب بالاسرشون حمد و دعای تب از خانم فاطمه زهرا س  و صلوات خوندم و توسل کردم به حضرت ابالفضل و حضرت علی اصغر . امروز خواهرم خبر داد که مامانم هم همینجور شده و باباجونم ازش مراقبت میکنه که خیلی ضعیف شده . خدایا کمکشون کن و همه مریضها را شفا بده. الهی امین
18 بهمن 1396

از قند عسلم بگم

دیروز چندتا ماکارونی ریختم تو بشقاب تا خودت بخوری.ازت عکس گرفتم ولی ابنقدر وول خوردی عکسا تار افتادند فیلم هم گرفتم تا یادگاری بمونه. به قابلمه بزرگه اشپزخونه خیلی علاقمندی یعنی امکان نداره بیای اشپزخونه و ان رو از جا طبقهای قابلمه ها نندازی و بازی نکنی. 5 شنبه 28 دیماه خونه خاله زهره بودیم بعد غذا که بهت خواستم آب خواستی و گفتی آب . قربونت بشم چقدر ذوق کردم ...
1 بهمن 1396

بازیگوشی های قند عسل

طاهاجونم اگه در دستشویی یا حموم باز باشه اینقدر ذوق میکنی که نگو . در دستشویی که باز نمیمونه مگر اینکه یکی بره دستاشو بشوره با سرعت چون جت چهار دست و پا به سمتش میدویی امروز دستم بند بود و در حموم باز دیدم صدات نمیاد هی صدات کردم ابجی هم مدرسه بود دیدم در حموم باز بوده و رفتی داری با دمپایی کاسه حموم و عروسکای حمومت بازی میکنی هرچی صدات کردم که یه عکس ازت بگیرم بطرفم بر نگشتی منم اوردمت بیرون. یکی دیگه از علاقه های شما ماشین لباسشویی هست که اگه روشن باشه همینطور مات و مبهوت بهش نگاه میکنی دیروز که رفتی تو ماشین لباسشویی منم تا اومدم ازت عکس بگیرم اومدی بیرون    به سیم برق و پریز برق هم بشدت علاقه داری...
23 دی 1396

گل پسر -قند عسل

سلام پسر نازم دیشب بردمت حموم وای خیلی بلا شدی اصلا نمیشه کنترلت کرد ابتدا گذاشتم تو وان اب بازی کردی نمیدونی چه سروصدایی راه انداخته بودی شالاپ شولوپ میزدی تو اب بی وقفه  ازت فیلم گرفتم.چند باری هم میخواستی خودت از وان بیای بیرون .   وقتی از وان بیرون اوردمت تا حمومت کنم چنان گریه کردی که هرکی ندونه فکر میکنه چی شده . بابا که از سرکار اومد گفتم دیگه من نمیتونم گل پسر را حموم کنم میترسم از دستم در بره و بیفته. راستی دیشب دیدم دو تا از دندون های نیش بالایی ات جوونه زدند نمیدونی چه ذوقی کردم  قربونت بشم الان شش تا مروارید کوچولو تو دهان خوشگلت روییدند. ...
21 دی 1396