ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

ریحانه نفس

1396/11/3 7:56
185 بازدید
اشتراک گذاری

امدم ازت بنویسم یگانه دخترم موندم موضوع را چی بنویسم

از مدرسه که میای خونه هر روز یه اهنگ سرویس رو می خونی وای خیلی خنده داریخندونک. اخه ما تو خونه ترانه گوش نمیدیم البه برای شما اهنگ های حامد همایون دانلود کردم که خیلی دوست داری و تو ماشین برات میزاریم .ماه محرم و صفر هر روز از من میپرسیدی مامان چقدر مونده تموم بشه چون میخواستی اهنگ حامد همایون گوش کنی و کارتن السا ببینی منم میگفتم وسطش ترانه شاد داره تو محرم و صفر چون عزادار امام حسینیم گوش نکنیم بهتره غمگینمنم بهت می گفتم چقدر مونده . تا اینکه یه روز امدی خونه گفتی مامان راننده سرویسم اهنگ میزاره منم بهش گفتم نذار ماه محرم که تموم نشده . راننده سرویست یک روز  بهم گفت ریحانه چقدر بامزه است به من این حرف رو زده.راضی(منم تو دلم خوشم اومد)

و اینکه امروز تولد دوست هم کلاسی ات رها جونه قراره تو مدرسه جشن بگیره .دیشب اول به مامان جان و باباجان سر زدیم بعد به مامانی عزیزم که یه مدت ناخوش احواله (الهی مامان گلم و همه مریضها بهبودی وضعیت پیدا کنند)غمگینسر زدیم و هم اینکه کادو برای دوستت خریدیم یه تخته دوطرفه (وایت برد-سیاه) . داخل مغازه هی میگفتی مامان برای منم بخر . منم برای اینکه یاد بگیری که هر وقت هرچیزی بخوای نمیشه خرید گفتم نه عزیزم . بابا ناراحت میشه میگه این چیه خریدی یه بهترشو برای دخترم میخرم قبول نکردی .گفتم این کوچکه بعدا بزرگشو میخرم قبول نکردی خلاصه با گریه امدیم خونه. بابا گفت باشه این مال تو ولی فردا هیچی برای رها نداری ببریا ،گفتی قبوله . بابا گفت همه کادو میارن انوقت ناراحت میشی کادو نداریا ،گفتی عیب نداره ناراحت نمیشم .رفتم تو نت   مدلهای مختلف تخت وایت برد کودکانه رو سرچ کردم و بهت نشون دادم ببین این چه قشنگه این پایه داره این یکی میز تحریرم میشه و صندلی داره با خوشحالی میگفتی اره مامان اینو ببین . ولی اخرش گفتی من همینو میخوام.

اخرش تخته مال خودت شد و مجبور شدم برای دوستت یه مداد رنگی 36 رنگ که برات خریده بودم را به عنوان  کادو بذارم تا ببری.چشمک

مبارکت باشه نازنینممحبت

یه چیز بگم یاد خودم افتادم من از خاله زهره 4 سال کوچکترم یادمه بچه بودم بابا جون از سرکار اومد خونه،برای خاله زهره یه عروسک خریده بود که تولدش بود. من 4سالم بود و خاله 8 سالش.من گفتم برای این عروسک خریدی که بزرگه و مدرسه میره انوقت برای من که بچم نخریدی و گریه کردم بنده خدا باباجون شبونه دست منو گرفت و رفتیم از یه مغازه برام مثل عروسک خاله زهره خریدخندونک خاله هنوز عروسکشو داره ولی برای منو مامانم بعد ازدواجم انداخت دور گفت جا گرفته بود همراه یکسری وسایل دور ریختمششاکی.

.

. راستی اینو یادم رفت بنویسم که دیشب گفتی بابای گلم میخوام برات تولد بگیرم . گفتم پس من چی من که 5 دی بودم نگرفتیغمگین که بابا هم گفت اره تولد مامانه . گفتی بذار برای بابا بگیرم بعد شمادلشکسته

پسندها (1)

نظرات (0)