ریحانه  جون ـــنبضـــ منریحانه جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
محمد طاها جون ـــنبضـــ منمحمد طاها جون ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
محمدصدرا ـــنبضـــ منمحمدصدرا ـــنبضـــ من، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

♥ریحانه گردو _ طاها بادوم _ صدرا فندق ـنبضـ زندگی مامان و بابا♥

یا الله،یا رحمن، یا رحیم،ثبت قلبی علی دینک

تب

از یکشنبه نفسام مریض شدند تا امروز صبح هم تب داشتند خداروشکر تبشون قطع شد ولی هنوز چرک تو گلوشون هست .چه شب . روزهای بدی بود دیشب بالاسرشون حمد و دعای تب از خانم فاطمه زهرا س  و صلوات خوندم و توسل کردم به حضرت ابالفضل و حضرت علی اصغر . امروز خواهرم خبر داد که مامانم هم همینجور شده و باباجونم ازش مراقبت میکنه که خیلی ضعیف شده . خدایا کمکشون کن و همه مریضها را شفا بده. الهی امین
18 بهمن 1396

یادم افتاد بگم

راستی اینو برات بگم تخته وایت برد و سیاه که صاحبش شدی جَک داره تا دیدی گفتی مامان جَک  وقتی دیروز بهات تمرین کردم تا بگی گچ و نتونستی با نا امیدی گفتی من هیچ وقت یاد نمیگیرم درست  بگم جَک ...
3 بهمن 1396

ریحانه نفس

امدم ازت بنویسم یگانه دخترم موندم موضوع را چی بنویسم از مدرسه که میای خونه هر روز یه اهنگ سرویس رو می خونی وای خیلی خنده داری . اخه ما تو خونه ترانه گوش نمیدیم البه برای شما اهنگ های حامد همایون دانلود کردم که خیلی دوست داری و تو ماشین برات میزاریم .ماه محرم و صفر هر روز از من میپرسیدی مامان چقدر مونده تموم بشه چون میخواستی اهنگ حامد همایون گوش کنی و کارتن السا ببینی منم میگفتم وسطش ترانه شاد داره تو محرم و صفر چون عزادار امام حسینیم گوش نکنیم بهتره  منم بهت می گفتم چقدر مونده . تا اینکه یه روز امدی خونه گفتی مامان راننده سرویسم اهنگ میزاره منم بهش گفتم نذار ماه محرم که تموم نشده . راننده سرویست یک روز &nbs...
3 بهمن 1396

جـَک

ریحانه جونم امروز گفتی مامان حالا من چطوری لی لی بازی کنم تو برنامه عمو مهربون،خاله بهار  گفت با دوستش لی لی بازی کرده .گفتم ماهم میتونیم ولی تو حیاط .گفتی ما که جَک نداریم لی لی بکشیم. خنده ام گرفت و گفتم گچ عزیزم .اره نداریم زمان ما میفروختن ولی الان دیگه نیست. گفتی چرا هست معلممون جَک میخره میاره  مدرسه. شروع شد هی من گفتم گچ شما گفتی جَک .بعد کمی مکث کردی و گفتی مامان یاد گرفتم گوش کن جَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــک عکس ریحانه نفسم با لوگوی خونه سازی اش: ...
1 بهمن 1396

از قند عسلم بگم

دیروز چندتا ماکارونی ریختم تو بشقاب تا خودت بخوری.ازت عکس گرفتم ولی ابنقدر وول خوردی عکسا تار افتادند فیلم هم گرفتم تا یادگاری بمونه. به قابلمه بزرگه اشپزخونه خیلی علاقمندی یعنی امکان نداره بیای اشپزخونه و ان رو از جا طبقهای قابلمه ها نندازی و بازی نکنی. 5 شنبه 28 دیماه خونه خاله زهره بودیم بعد غذا که بهت خواستم آب خواستی و گفتی آب . قربونت بشم چقدر ذوق کردم ...
1 بهمن 1396

خیلی دلم گرفته

دیشب ریحانه نفسمو خوابوندم ولی قند عسل هنوز بیدار بود جلوی نیم پله اشپزخونه نشسته بودم و طاها بازی میکرد طبق معمول از  نیم پله اشپزخونه امد پایین بیاد ولی باسر امد و بینی اش خون امد چه گریه ای میکرد منم شروع کردم به اروم کردنش .بابا با صدای گریه اش بیدار شد و پرسید چی  شده گفتم هیچی بخواب . اگه میگفتم هول میکرد خودمم خیلی ترسیدم بینی اش را پاک کردم و ارومش کردم  و خوابوندمش.  صبح یه سرچی تو نت زدم و خیالم راحت شد بابا هم بیدار شد ماجرا رو بهش گفتم. گفت دماغش ضربه خورده حتما ولی من مصر بودم بینی اش نخورد کله اش فقط ضرب دید. خلاصه این پیشامد بینهایت بد بود. خدا برای هیچ مادری نیاره. ...
24 دی 1396

بازیگوشی های قند عسل

طاهاجونم اگه در دستشویی یا حموم باز باشه اینقدر ذوق میکنی که نگو . در دستشویی که باز نمیمونه مگر اینکه یکی بره دستاشو بشوره با سرعت چون جت چهار دست و پا به سمتش میدویی امروز دستم بند بود و در حموم باز دیدم صدات نمیاد هی صدات کردم ابجی هم مدرسه بود دیدم در حموم باز بوده و رفتی داری با دمپایی کاسه حموم و عروسکای حمومت بازی میکنی هرچی صدات کردم که یه عکس ازت بگیرم بطرفم بر نگشتی منم اوردمت بیرون. یکی دیگه از علاقه های شما ماشین لباسشویی هست که اگه روشن باشه همینطور مات و مبهوت بهش نگاه میکنی دیروز که رفتی تو ماشین لباسشویی منم تا اومدم ازت عکس بگیرم اومدی بیرون    به سیم برق و پریز برق هم بشدت علاقه داری...
23 دی 1396

قربون نوه ام برم از الان

دخترم وقتی داداشی بدنیا امد برای اینکه حسودی نکنی گفتیم ما شمارو بیشتر از داداشی دوست داریم چون از خدا خواستیم بچه اولمون دختر باشه شما بدنیا امدی داداشی رو بعد از شما از خدا خواستیم. امروز میگی من بزرگ شدم دوست دارم بچه اولمو خدا بهم پسر بده گفتم عزیزم هرچی خواست خدا باشه میده .گفتی مگه شما نمیخواستین بچه اولتون دختر باشه خدا هم منو داد؟گفتم چرا خدا هم دوست داشت و شما رو داد.گفتی ولی من پسر دوست دارم. غذاهم درست میکنم میگی میخوام یاد بگیرم به بچم یاد بدم .اواخر پاییز هم ترشی درست کردم در خرد کردن گل کلم ها هویج کمکم کردی و همین را گفتی . فکر نکنم هیچکی به اندازه من از الان قربون صدقه نوه اش رفته باشه .هر موقع میگی...
23 دی 1396